سید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و باباسید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

امیرحسین، گلی از بهشت

پسر در لباس پدر

پسرجانمان مدتی است به پوشیدن لباسمان علاقه نشان میدهد به محض ورود پدر و تعویض لباس، به پیراهن یا شلوار ِ آویز شده  اشاره کرده و می گوید: "میخوام..میخوام" در ادامه ببینید پسری را در لباس پدر و چادر ِ مادر:           ...
2 شهريور 1393

بَج ِ ها

به همراه پسرک رفته ایم مسجد صحبت هایمان حین آماده شدن و طی مسیر با پسرجان در باب آرام نشستن و ندویدن طبق معمول باقی این روزهای دوسالگی نتیجه نمی دهد و پسرک به دوستان جدیدش طاها و دو سه تایی که از او بزرگترند و اسمشان را نمیدانم مشغول بازی میشود و برای بدست آوردن دلشان و برای اینکه بازیش دهند ماشینش را هی تعارف میکند دقایق آخر نماز صدای گریه ی آرامَش می آید و بعدِ نماز میبینم دوستانش با فاصله کنارش نشسته اند میپرسم چی شده کسی جواب نمیدهد حالا همه بچه ها دورمان حلقه زده اند خنده ام میگیرد میاییم خانه پسرک در حالی که پایش را گرفته می گوید:آخ..آخ بابا:امیرحسین کی پاتو اوخ کرد بابا؟ امیرحسین:بَج ِ ها...بَج ِ ها ...
30 مرداد 1393

اینروزها

مانده ام تا چند ماه قبل که نه تا چند وقت قبل این پسرک دوست داشتنی واحساساتی که اینروزها روی اعصابمان مسابقه دو میدهد را چطور در خانه سرگرم می کردم من تغییر کرده ام یا او ... و یا دوستان جدید و یارهای غارش ایلیا (اَلیا)و امیرعلی(عیی عیی) و محمدرضا(مَرِضا) وساینا(هاینا)....هوایی اش کرده اند دیگر در خانه هم که هست باید کفش بپوشد تا نکند فرصتی برای بیرون رفتن و دیدن بچه ها(بجِها) از دست برود             ...
29 مرداد 1393

دوسالگی...

یک ماه و اندیست که از ثبت خاطرات پسرک جامانده ام رفتن به منزل نو و تغییر اجباری خط تلفن بهانه ام هستند برای این دوری... مجالی برای جبران گذشته نیست... از ماه بیست و سوم که بگذریم میرسیم به دوسالگی..دوسال تمام امسال تولد گل پسر را شکر خدا تنها نبودیم و در حضور آقاجون و مادرجون و دایی مسعود جان خوش گذراندیم الحمدله     گل پسر همیشه آماده برای بیرون رفتن اینبار برای تدارک سور و سات جشت تولد و گرفتن کادو و کیک   پسرک خسته از خرید و گرمای هوا در مسیر     پسرجان محو تماشا و به رسم پدر نظارت بر نصب بجا و درست ادوات تزیینی به دست مادرجون و آقاجون که الحق و و...
29 مرداد 1393

ریحان

"اَفَرَاَیتُم ما تحرُثونَ اَاَنتُم تَزرَعونَهُ اَم نَحنُ الزارِعونَ لَو نَشاء لَجَعَلناهُ حُطاماً فَظَلتُم تَفَکَهون" "آیا آنچه را می کارید دیده اید؟آیا شما آن را می رویانید یا ما رویاننده آنیم؟اگر بخواهیم آن را گیاهی بی دانه یا گیاهی شکسته می گردانیم، پس سراسیمه در شگفت می مانید." "وَ عَلی رِِِِزقِکَ اَفطَرنا.." چند باری سفره ی افطار و سحرمان مزین شده است به ریحان نعمت بهشتی وقتی مرحله به مرحله شاهد رشدشان باشی ، قدرت خداوند را بیش از پیش خواهی دید... ...
22 تير 1393

پوشک گیران

سیزده شب است که امیرحسین از همراه همیشگی و دیرینه اش (مدت:بیست و دو ماه و پنج روز)  جدا شده است بطور مطلق. تصمیمم بر این بود جامع و مبسوط بگویم شرح این ایام را، اما 24 خرداد ساعت نه شب که با اعتماد کامل قدم به این مرحله گذاشتم وبگردی های شبانه در پرسش و پاسخ و نی نی سایت و چه و چه..استرس عجیبی برایم رقم زد و دچار تردید شدم در این راه، این بود که تمام مطالبی را که خوانده بودم از ذهنم دور کردم و به شیوه ی خود عمل کردم البته چند باری هم پیامکی از رفیق دیرینه ام فاطمه جان که یکسالیست این مرحله را گذرانده مشورت گرفتم همین و بس و راضــــــیم امـا خوشحال می شوم اگر بتوانم در این زمینه به دوستانی که قصد گذر از این مرحله را دارند کمکی برسا...
7 تير 1393

تفریح سالم

کل خاطرات من از درس و تحصیل و تدریس و معادله و مشتق و انتگرال و حد و پیوستگی ....خلاصه شده در دو کیف برزنتی مشکی و قهوه ای و یک کیف سبز پر از ماژیک و خودکار های رنگارنگ... یکی از تفریحات سالم پسرک این است که کل محتویات کیف سبز را خالی کند و بنشیند و ...                 ...
7 تير 1393

فکر کن!!

وجود "روزهای بلند و کشدار تابستان، تغییر برنامه ی روزانه ی (بازی در محوطه و سه چرخه سواری و دیدار با همبازی ها) پسرک از دوبار در روز به چند روز یکبار، یک عدد پسرک کنجکاو ِ وروجک ِ فنــــــــی کار" همه و همه نتیجه اش می شود این:             خسته شدی حسابی، هم خسته شدی و هم سوال بود برات که در جاکفشی چرا جا نمیره؟؟ ...
7 تير 1393

شیر و پوشک

شیر: دارم سعی می کنم به شیر پاستوریزه عادت کنی به نسبت سه به دو شیرخشک و شیر پاستوریزه پرچرب و مخلوط می کنم و با دمای ولرم هم شبا قبل خواب و هم صبحا ساعت 5 یه شیشه میدم نوش جان کنی در طول روز هم شاید موقع خواب ظهر شاید هم نه پوشک: دو روزه  هر دومون شروع کردیم به یه پروژه ای که فکر نمی کردم انقدر سنگین باشه جدا از شستن و شستن و شستن و ... نگرانی که بابا از خرابکاری هایی که ممکنه توسط شما صورت بگیره که البته با تحقیقات من اجتناب ناپذیره کارو برام از عصر که مباد خونه سختتر میکنه امروز از خستگی گفتم قید این دو روزو بزنم و دوباره پوشکتت کنم اما راه رفتنیو بایستی رفت دوستان دعا بفرمایید ...
26 خرداد 1393