سید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و باباسید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

امیرحسین، گلی از بهشت

با کمی شرح

اولین اسباب بازی هایی (ماشین هایی)  که با دستان کوچک امیرحسین در پانزده ماهگی شکسته و تخریب شدن و به خاطره ها پیوستن.       اولین کفش ها و دمپایی امیرحسین (حوالی یکسالگی)                                 نه خدای ناکرده زلزمه آمده، نه اسباب کشی است و نه خانه تکانی این عکس نتیجه ی کمی فقط کمی میدان دادن به پسرک است:   ...
24 دی 1392

هفده ماهگی

بلــــــــــــه پسرمون نوزدهم دی هفده ماهه شد دوستان دعوتتون می کنم تشریف بیارید ادامه مطلب: اینروزها امیرحسین موقع بلند شدن و بالا و پایین رفتن از پله ها می گوید: "عیی" (البته اگر ما قبلش بگوییم: بگو "یا علی") و اگر یادآوری در کار نباشد می گوید "عجی" سومین رکن نماز را هم بلدشده اولیش تکبیر دومیش سجده(البته بصورت نشسته) سومیش رکوع که تازگیها انجام می دهد تبلیغ "لوسی" را خیلی دوست میدارد پسرکمان، تا حدی که اگر دراز کشیده باشد و شیشه اش در دستش، رهایش می کند و بلند می شود و یک سری حرکات ِ "ناموزون" از خود بروز می دهد   پسری و کره هوش:     به میونبری که در چیدمان پازل زدن توجه بفرمایید خاله ها...
20 دی 1392

پیرایش پنجم

علیرغم میل بابا، پنجمین پیرایش یجایی نزدیک خونمون تو پایتخت صورت گرفت و نتیجه ی این پیرایش که در عرض ده دقیقه (بخاطر گریه های آقا)توسط یه پیرایشگر فرز و تند وتیز انجام شد: ...
7 دی 1392

بچـه ی بزرگِ مـــــایی

اینروزها، امیرحسین بعد از اتمام غذایش با گفتن "دَ "(بمعنی بده)  قاشق را از من می گیرد و خیلی جدی بلند میشود و می رود سمت آشپزخانه و ظرفِ غذا و قاشقش را به داخل سینک می اندازد، بعد خوردن آب لیوانش را همینطور، گاهی لگوهایش را و چند باری هم شده گوشی بیچاره مرا. در همه این موارد وقتی من و بابا را می بیند که با تعجب نگاهش می کنیم و قربانش می شویم با اعتماد به نفس فراوان لبخند پیروزمندانه ای سر می دهد بابا میگوید(با لحنی بچه گانه):امیرحسین، بچه ی بزرگِ ماست                          هر وقت تشنه است می آید آشپزخانه و ا...
2 دی 1392
1