سید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و باباسید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

امیرحسین، گلی از بهشت

چهارده ماهگی امیرم

به نام آنکه جان را زندگی داد... قابل توجه دوستان و بلاگی اعم از خاموش و روشن شاید..ممکنه..احتمالا چهارده ماهگی گل پسر در یک قسمت خلاصه نشه وبقسمت دوم بکشه.    12 مهر روز جمعه رفتیم پیاده روی ورزشگاه آزادی بهمراه کارکنان ...،به استثنای آفتاب سوزان که البته زیبایی خاص خودشو داره و من و امیرحسین حسابی سوختیم بقیش حسابی عالی بود بخصوص برنده شدن بابایی(یا بقول امیرحسین باباجون به زبون خودش) تو قرعه کشی که تو همین مراسم انجام شد، یک دستگاه دوچرخه ثابت!!    آفتاب پسر گلمونو حسابی کلافش کرده بود و اصلا میلی به راه رفتن نداشت دوهفته ای میشه امیرحسین با باباجونش میرن حموم و من وظیفه خطیر درآوردن...
12 آبان 1392

سیب کوچولووو

این روزا سیب کوچولو و خوشمزه خونه ما با شیرین زبونیاش دلبری میکنه.. تموم سعیشو میکنه تا کلمه هارو بعدمون تکرار کنه "بییم" اولین کلمه ایه که بعد تلاش و ممارست باباجون تو شب تولدم به بهانه ی جشن کوچیک و غافلگیری و...تو ی جای قشنگ و ساده اطراف خونمون گفت و تکرار کرد "بییم و بعدشم بای بای" اما از اونجاییکه خواب گل پسر رو ساعت هشت تنظیمه رو صندلیش تو ماشین خوابید تا صبح . هفته ی پیش تعطیلات عید قربان باهم رفتیم فیروزکوه و تعطیلات و کنار آقاجون و مادرجون گذروندیم خیلی سرد بود اما می ارزید بخصوص چیدن سیب از باغ ....که حسابی خوش میگذره این هفته هم انشاله راهی شمالیم خونه پدرجون.. امروز برای اولین بار "کاچی" پختم " و قسمت جالبش این بود که پ...
30 مهر 1392

من و زیبا

  السلام علیک یا ابا عبداله امام حسین(ع) می فرماید: گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنم است ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- به بهانه ی تماشای فیلم "من و زیبا"به نویسندگی و کارگردانی فریدون حسن پور
18 مهر 1392

چه زود بزرگ شدی...

سررسیدهای تبلیغاتی سال های گذشته را ورق میزنم، تنها چند صفحه اول از هر کدامشان خط خطی شده از دستور کیک شکلاتی و دورنگ مامان پزو سوپ کودک از فلان سایت تا تعداد و میزان وعده های غذایی و حتی میلی های شیر نوش جان شده پسرک... در یکی از دفترچه ها خاطرات دوران جنینی اش را ثبت میکردم که ...نیمه کاره رها شد تاسوعای 90 بود که احساسش کردم.. 10 آذر 90، تایید بودنش را از دکتر گرفتم.. 10 دی 90، برای اولین بار و در هفت هفتگی صدای قلبش را شنیدم.. 10 اسفند 90 از پسر بودنش و 20 فروردین 91 در 21 هفتگی از سلامتش مطلع شدم.. و خاطرات تک تک روزها..حتی ثبت ساعات خوابش .. خنده دار است...شاید... نمیدانم زندگی ام پر شده از او..هر بچه ای میبینم زل میز...
9 مهر 1392
1