چهارده ماهگی امیرم
به نام آنکه جان را زندگی داد... قابل توجه دوستان و بلاگی اعم از خاموش و روشن شاید..ممکنه..احتمالا چهارده ماهگی گل پسر در یک قسمت خلاصه نشه وبقسمت دوم بکشه. 12 مهر روز جمعه رفتیم پیاده روی ورزشگاه آزادی بهمراه کارکنان ...،به استثنای آفتاب سوزان که البته زیبایی خاص خودشو داره و من و امیرحسین حسابی سوختیم بقیش حسابی عالی بود بخصوص برنده شدن بابایی(یا بقول امیرحسین باباجون به زبون خودش) تو قرعه کشی که تو همین مراسم انجام شد، یک دستگاه دوچرخه ثابت!! آفتاب پسر گلمونو حسابی کلافش کرده بود و اصلا میلی به راه رفتن نداشت دوهفته ای میشه امیرحسین با باباجونش میرن حموم و من وظیفه خطیر درآوردن...