دوسالگی...
یک ماه و اندیست که از ثبت خاطرات پسرک جامانده ام
رفتن به منزل نو و تغییر اجباری خط تلفن بهانه ام هستند برای این دوری...
مجالی برای جبران گذشته نیست...
از ماه بیست و سوم که بگذریم میرسیم به دوسالگی..دوسال تمام
امسال تولد گل پسر را شکر خدا تنها نبودیم و در حضور آقاجون و مادرجون و دایی مسعود جان خوش گذراندیم الحمدله
گل پسر همیشه آماده برای بیرون رفتن
اینبار برای تدارک سور و سات جشت تولد و گرفتن کادو و کیک
پسرک خسته از خرید و گرمای هوا در مسیر
پسرجان محو تماشا و به رسم پدر نظارت بر نصب بجا و درست ادوات تزیینی به دست مادرجون و آقاجون که الحق و والانصاف کارشان حرف نداشت
و اینچنین بود که سوت پایان جشن توسط پسرک نواخته شد و آخرین مرحله که همانا دادن کادوها بود بسرعت انجام شد باشد که درس عبرتی باشد برای اینجانب تا در موقعیت های بعدی فاصله بین کیک و پسرجان را حفظ نمایم.
پ.ن
خدارا شکر دیگر از واکسن و ...خبری نیست میماند چکاپ دوسالگی که بعلت همکاری نکردن پسرک فعلا بخشی اش در منزل انجام شده
وزن:14/5
قد:به زحمت و با کلک و درخواب و ...یافتم 90 را رد کرده اما خورده اش را نمیدانم
دورسر:نفرمایید..کارمن نیست