سید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و باباسید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

امیرحسین، گلی از بهشت

شش ماه تمام

پروردگارا سپاسگزارم که همیشه یار و یاورم بوده و هستی امشب و در همین ساعت امیرحسین 6 ماهه شد خدایا چه سالی بود امسال پر از احساسات جدید و تجربه نشده،پر از کار و خستگی البته از نوع شیرینش،پر از لذت،پر از زیبایی... (این سه نقطه یعنی واژه کم آوردم که بتونه توصیف کنه بودنت را) دیشب تقریبا پروسه خواب کردنت یه ساعت طول کشید سه بار خوابیدی اما هردفعه بعد چند دقیقه دمر میشدی و شروع میکردی بخندیدن(کلا خوش خنده ای پسرکم) صبح ساعت 9:20 از خواب پاشدی و شروع کردی به صدادرآوردن هه هه..هو..ا ا ا  ساعت 10 هم دوتایی با هم رفتیم بهداشت و شما مثل همیشه آقا بودی و آروم پسر یکی از کارمندای بهداشت اومده بود و داشت پشت ر...
19 بهمن 1391

اندر حکایت 175 روزگی مش حسین آقا

نازنینممم بالاخره بعد دو هفته که حرفش بود فرصتی دست داد و دوشنبه صبح رفتم و درخواست دفترچه جدید برات کردم دفترچه قبلیت که به نوعی هدیه سازمان بمناسبت تولدت بود شش ماهه بود ودیگه کم کم داشت تاریخش میگذشت رفتم کاراشو کردم و گفتن که چهارشنبه آمادست. نشد که بشه جهارشنبه برم، برای امروز هم از دیشب با مادرجون هماهنگ کردم که صبح خونه باشن تا شمارو بزارم پیششون صبح بعد بیدارشدن و شیرخوردن وسایل شمارو جمع کردم و راهی  خونه مادرجون و آقاجون شدیم همین که رسیدیم حریره بادومو و سوپتو بار گذاشتم و رفتم خدارو شکر معطل نشدم و دفترچتو گرفتم و بعد هم گفتم از فرصت استفاده کنم و یه سری به بازار بزنم ...
12 بهمن 1391

دلبندم

سلام دلبندم چندروزی میشه که برات مطلبی ننوشتم یه خورده ذهنم درگیره ... درگیر برگه های امتحانی دانشجوها که ترمای گذشته به محض رسیدن به خونه تصحیح میکردمشون و نمره هاشون کمتر از 24 ساعت تو سایت میزدم و الان بعد گذشت 10 روز هنوز ... درگیر شیرخوردن شما کوچولوی بازیگوشم که با شروع غذاخورشدتت نسبت به قبل کمتر شده میشه گفت حداقل 100 سی سی کمتر از قبل... درگیر ترم آینده که میتونم با وجودت که هر روز شیرین تر از قبل میشی و فکر میکنم بیشتر بهم نیاز داری واحد بگیرم  یا نه... . . . این ننوتم دیگه برات کوچولو شده،باید یه فکری بکنیم   تابستان در زمستان چندروزیه که هوا خیلی گرم شده،طبق گفته های هواشناسی یکشنبه هشتم بهمن یع...
8 بهمن 1391

آیندگان

اینروزا بزرگ مرد کوچک خانه ما وقتی دستاشو میگیرم و اونارو به هم میزنم کاملا دستاشو باز میکنه و کف دستاشو بهم میرسونه(تا چندوقت پیش وقتی اینکارو میکردم دستاتو مشت میکردی و میزدیشون به هم)،و از صدای دستاش که بهم میخورن ذوق میکنه مرد خونه ما فکر کنم به همین زودیا میخواد با مفهوم دس دسی آشنا بشه   اصواتی که میگه شامل هه،هه،هه...(همینطور پشت هم و بخصوص زمانی که از خواب بیدار میشه) ا..گه،هو...هه.هه...   چنددقیقه ای میشینه البته با کمی  لرزش  که اگه چیزی مخصوصا از نوع رنگی رنگی در چپ و راستش نباشه  برطرف میشه   کمتر از یه ماهه که از اونطرف(از چپ به راست) هم دمر میشه اما هنوز برنمیگرده ...
2 بهمن 1391

امیرحسین تو کوچه...

امیرحسین جونم خیلی عموپورنگ و امیرمحمد دوست داره وقتی برنامشون شروع میشه پلکم نمیزنه و با تعجب نگاه میکنه هر وقت هم عمو پورنگ میخونه  کوچولوی نازنازی ما میخنده   عزیزم اولین ترانه ای که از عمو پورنگ شنیدی این ترانه بود: امیرحسین   تو کوچه استاد گل یا پوچه هیچ وقت شکست نخورده هیشکی ازش نبرده ه ه ه ه ه مریم یه جا نشسته مشغول خاله بازی با ظرفای زری و عروسکای نازی ***** نازی داره میریزه چایی واسه مهمونا کی اومده خونشون سعیده و سمیرا حمیدرضا و امید امیرعلی و نوید با یک توپ پلاستیک دارن میرن گل کوچیییییک منم میخوام برم با علیرضا و فرزاد یه بازیه خوب کنیم بگم چی استپ آزا...
1 بهمن 1391