سید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و باباسید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

امیرحسین، گلی از بهشت

یک مهمونی به یادموندنی

1393/11/15 1:03
254 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش تر از طرف اداره ی باباجونِ امیرحسین به مناسبت دهه فجر دعوت شدیم به یک مراسم.

از اونجایی که میدونستیم امیرحسین تصور خاصی از مراسم اینچنینی نداره براش تعریف کردیم که میخوایم بریم مهمونی

و امیرحسین هم این چند روز حسابی منتظر بود تا روز موعود برسه و بریم به مهمونی،

خلاصه غروب سه تایی راهی مراسم شدیم،

و  امیرحسین به همراه "کیف باب اسفنجی" محبوبش که به قصد شرکت در این مراسم براش خریده بودم راهی شد،

چند برنامه شامل تلاوت قرآن و سخنرانی و اجرای ارکستر انجام شد تــــــــا  اینکه نوبت رسید به برنامه ی خاص بچه ها با حضور "خاله پروانه و عمو رضا"

گفتن همه ی بچه های حاضر در سالن بیان پایین استیج، ما هم امیرحسین رو فرستادیم، امیرحسین جزء کوچکترین ها بود،  سعی می کرد کارهایی که بچه های دیگه می کنند مثل بالا و پایین پریدن و دست زدن و ذوق و جیغشون رو تکرار کنه بعد کمی که گذشت همونجا رو صندلی های ردیف اول نشست و کمی بعدتر به بچه ها دوباره ملحق شد البته اینبار با شور بیشتری و سعی بیشتری هم داشت به تقلید در بالا پایین پریدن های بچه های حاضر در صحنه،

کمی که گذشت خاله پروانه کاغذهای رنگی خرد شده رو ریخت رو سر بچه های پایین استیج، یکی از بچه ها که فکر می کنم کمتر از دوسالش بود و کوچکترین عضو ِ اون جمع بود از پله ها رفت بالا، روی استیج ایستاد و شروع کرد به جمع کردن کاغذها و دوباره ریختنشون،

امیر هم که نی نی رو دید پشتش راه افتاد رفت بالا و کاغذها رو تاجایی که دستش جا داشت جمع می کرد و میداد به خاله پروانه و ایشون هم مرتب ازش تشکر می کرد

بعد که از این کار خسته شد همونطور که خاله پروانه مشغول اجرای مسابقه بالای استیج بهمراه بچه های منتخب بود امیرحسین هم کاغذهای رنگیو برمیداشت و دور تادور استیج و حتی پشت صحنه پخش میکرد و ماهم نظاره گر بودیم

تا اینکه آقای مدینه زاده مجری برنامه طاقت نیاورد و اومد و امیرحسین و بغل کرد و از خاله پروانه اجازه خواست و گفت: بابای این آقاپسر کیه؟ باباجون بلند شد

مجری گفت شما وقتی رفتین خونه از خانمتون با دادن یک کادوی خوب تقدیر کنید حتما

در این لحظه که ما احتمالات مختلفی میدادیم برای علت بیان این حرفشون، خودشون اضافه کردن که:این بچه کل استیج و پر از کاغذ رنگی کرده و جای خالی نگذاشته، معلوم نیست تو خونه چه میکنه

******

مرحله ی بعد اجرای نمایش طنز و حضور سیروس حسینی فر بود که بسیار بسیار برنامشون با کیفیت بود

و مرحله ماقبل آخر هم اجرای مسابقه بود

از اونجایی که باباجون سابقه ی حضور در مسابقه(حتی یکبار مسابقه ی ماست خوری) ،در مراسمات اینچنینی و پرجمعیت رو داره ترغیبش کردم که حتما شرکت کنن

و با انتخاب مجری جزء پنج نفری بود که رفت روی سن

مسابقه برخلاف تصور ما سوال مشخصی نداشت از سه تاشون خواستن که بخونن به زبون محلیشون،از بابا خواستن که سه تا جمله رو هربار سه بار تکرار کنن و از یک نفرشون هم خواستن که بخنده ودر آخر هر پنج نفر برنده شدن و به هر پنج نفر هم جایزه دادن،

و در طول اجرای مسابقه هم امیرحسین از روی صندلی به روی سن به بغل باباجون واز روی سن به همه جای سالن در رفت و برگشت بود و البته نیم ساعت آخر این مراسم چهار ساعته حسابی خسته شد

یک بسته مدادرنگی و یک دفتر نقاشی هم بعنوان هدیه برای امیرحسین از این مراسم به یادگار موند

اومدیم خونه و ازش پرسیدم: امیرحسین امشب بهت خوش گذشت؟

میگه : آره خوش گذشتآرام

***********

ثبت خاطره ی این شب به خاطر ماندگار شدن ِ حس ِ خوبی بود که در هر سه مون از این مراسم ایجاد شد.

 

 

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

زهرا - گل بهشتی من
18 بهمن 93 12:02
همیشه خوش باشید.
مامان امیرحسین
پاسخ
ممنون از لطفی که به من داری زهراجان
الهام مامان علیرضا
21 بهمن 93 1:49
آفرین به امیر جان و بابای امیر جان برای درو کردنِ تمام جایزه ها خیلی خوبه که اعتماد به نفس بالایی داره و از جمع فراری نیست ببوسش از طرف من زهرا جون
مامان امیرحسین
پاسخ
ممنون الهام جان به امیرحسین همیشه حاضر در صحنمون که جایزه ای ندادن ممنونم نظر لطفته عزیزم چشم و با اشتیاق