۵ آذر ۱۴۰۲
سرکار نمیرم
از ۶ صبح که چشم باز میکنم و بهخاطر میارم که چه بلایی سرم اومده تا شب که بابا بیاد و صدای یه نفر تو خونه بپیچه، خیییییلی سخت میگذره
شب هم که بابا میاد هیچکدوم حتی دل و دماغ صحبت کردن با همو نداریم.
امروز عصر اختیار دلم دوباره از دستم رفت و خیلی هواتو کردم
کلی ضجه زدم تا آروم بگیرم
یکی از دوستای بابا که بچهشو سال ۹۵ از دست داده بود گفت بعد کلی تحقیق و مطالعه جایی خوندن که خدا به بچهها بعد از ورود به دنیای بعدی دوتا فرشته شکل پدر و مادرش میده تا احساس غریبی و تنهایی نکنه
شاید به این خاطر هست که اون بچه بعد هفت سال هنوز به خواب پدر و مادرش نرفته
و تو هنوز به خواب ما نیومدی...
وقتی فکر میکنم به جایگاهی که الان داری دلم آروم میشه اما این تنهایی و تو خونه موندن و جای خالیتو دیدن سخت عذابم میده
فعلا چارهای نیست و باید تحمل کرد.
میدونم که برامون به اذن خدا پیش خودت جایی در نطر گرفتی تا به وقتش بیایم کنارت عزیز دلم، عزیز قلبم، نفسم
فدای چشمهای زیبات بشم
فدای قد و بالات بشم مادر
هر بچهی همسن و سالت رو میبینم قلبم بیاختیار مچاله میشه.