خرابکاری شیرین
تا دیروز هر وقت می دیدم مادری تو وبلاگش عکسی از خرابکاری فرزندش مثل ِ برگردوندن ظرف برنج کف آشپزخونه یا پاشیدن کل محتویات ظرف ادویه یا مثلا نقاشی رو در و دیوار خونه و ...گذاشته یا بدون ِ عکس حتی، شرحش داده، متعجب می شدم از اینکه چطور این صحنه های مو به تن سیخ کن (!) رو تاب آورده و چطور در اون وضعیت رفته و عکس هم انداخته
تا اینکه دیروز ...مواد اولیه ی پنکیک رو برای تدارک عصرونه گذاشتم رو اُپن و رفتم نماز بخونم، در طول نماز داشتم فکر می کردم که چرا آقا کوچولو نیومده سروقتم تا بره زیر چادرم یا بیاد و پشتم سوار شه یا حتی در بهترین وضعیت، به خدمت اتاق و کشوها برسه
تا اینکه جاتون خالی با صحنه ای که در ادامه ی مطلب اومده، روبرو شدم و ناخودآگاه اولین کاری که کردم این بود که دست به دوربین شدم برای ثبت این لحظه و البته دادن ظرف مذکور به آقاکوچولو برای تکمیل کردن تصویر این خرابکاری شیرین:)
رسیده بودم به وضعیتی که دیگه کار از کار گذشته بود و الگوهای تربیتی اعم از پرت کردن حواس و تعریف قصه و حتی بکن و نکن ِ رایج هم بی تاثیر بود و در واقع اینگونه بود که معمای بالا که خیلی وقت بود گوشه ی ذهنم مونده بود، حـــــــــل شد