امیرحسین ومحمدرضا
وقتی میای و خودتو میندازی تو بغلمو میگی "خیلی دوست(س را ساکن بخونید) دارم"
وقتی با محمدرضا (رفیق ِ شفیقت)گرم بازی میشی چند ساعت و هیچ تنشی بینتون اتفاق نمی افته
وقتی یاد گرفتی که بازی کنی و به تنهایی اگرچه کوتاه مدت مشغول باشی
وقتی روی دفترچه خط می کشی و میگی "نوشتم آقاجون" و دوباره یه خط دیگه میکشی و میگی " نوشتم مادرجون" و سه باره و چهار باره و میگی " نوشتم عزیز" و اسم پدرجون رو هم بخاطر تلفظ سختش همیشه آخر از همه میگی
وقتی بعد از خوردن صبحانه میگی "مهمون بیاد" یا "مهمونی بریم"
وقتی پتوتو میاری و صدامون میکنی و میگی "دالی بازی کنیم" بعد هم من محکوم شم به موندن زیر پتو و شما همونجا خریدای روزانتو انجام بدی مثلا شیرو از نقطه ی راست و کاکائو از نقطه ی چپ پتو بخری
وقتی عکس دوست ده سالمو تو صفحه ی تبلت می بینی و با اینکه عکس از راه دور و خیلی کوچولویه و دوسه باری بیشتر دوستمو ندیدی با ذوق فراوون بگی " خاله خاضیه(راضیه)"
وقتی که میرم سراغ اجاق یا کتری، هرجاییکه هستی خودتو برسونی و بگی "چای دم کنی" یا "پلو درست کنی"
وقتی که وقت و بیوقت میای و میگی "مامان یا بابا ده بیست سه پونزه بُخون"
وقتی که...
شیرینی این روزهای دوسالگیت بیشتر به دهنم مزه میکنه و بیشتر شاکر خدا میشم برای داشتنت.
ادامه ی مطلب چند تایی عکس از بازی ِامیرحسین و محمدرضا دوستش که تقریبا چهار روز اختلاف سن دارند گذاشتم.
اینجا محمدرضا مشغول آش پختن و امیرحسین مشغول "دَرف شستنه"
تو این عکس هم دارم شعر "چشم چشم دو ابرو" را بصورت تصویری براشون اجرا می کنم