آقای کوچک
مامان: مامانی اسم شما چیه؟
امیرحسین: آخا امیروسِن
مامان: آقا امیرحسین ِ ؟
امیرحسین: اَضَبی (رضوی)
پسرک "ر" را "ا" تلفظ می کند مثل "اوز" که می شود "روز"
***************************************
وقت خواب شبانه ی پسرک رسیده
امیرحسین: تخت نخوابم! (روی تخت نخوابم)
مامان: مامانی شما دیگه بزرگ شدی باید رو تخت بخوابی
امیرحسین:توپ خلخلی بُخون!
مامان: یه توپ دارم ...
امیرحسین: علمدار نیامد بُخون
مامان: علمدار نیامد..علمدار نیامد
امیرحسین: سیید و سالار بُخون...مامانی سینه بزن
مامانی یکی نبود یکی بود بُخون...لالایی بُخون
و این خواندن ها ادامه دارد
**************************************
پسرک علاقه ی خاصی به کلیپ های ارسالی دوستان پیدا کرده و از این رو هر لحظه و هر زمان مترصد فرصتی است تا تبلت را از آن خود کند، همین سبب شده استفاده از تبلت را محدود کرده و یا آنرا به ارتفاعات تبعید کنیم
امروز دستش به تبلت که اشتباهی روی اُپن گذاشته بودمش رسید و تا دید که میخواهم به بهانه ی شارژ کردن بگیرمش می گوید: مامان درس بُخون
************************************
وقتی از کاری منعش می کنیم یا صدایمان از حد ِ تعریف شده ی پسرک بالاتر می رود یا چیزی باب میلش نباشد می گوید:"ساکــــــِک"
امروز رفته بود سراغ اسباب بازی هایش، شنیدم به رخت آویز لباس که کنار ماشینش در تراس بود و مرتب میافتاد و مانع رسیدن پسرک به ماشینش میشد می گوید : "ساکک"
***************************************
امسال ماه صفر سختی را پشت سر گذاشتیم
پسرک در نیم متری ام کنار در ورودی خانه مشغول بازی با دختر شش هفت ساله ای بود که ناگهان صدای ناله و جیغش به آسمان رفت، بله دستش را در چارچوب آهنی( پیدا کنید آرایه ی پارادوکس را) درب ورودی راهرو گذاشته بود که دختر همسایه در را بست...
حاصلش شد بخیه و ...احتمالا یک خط روی ناخنش که برایش به یادگار می ماند مثل یادگارهای متعددی که بر دست و پا و سر ِ بابا از کودکی و نوجوانی نقش بسته و این است نشان ِ پسری
*************************************
دوربین فیلم برداری را گذاشته ام روی میز تا یادم نرود یک روز دلــــــــــم برای روزهای رفتـه تنگ می شود
گذاشته ام تا بی بهانه ثانیه ها و دقایق را ثبت کنم برای فردا...
اولین رویارویی معنادار پسرک با برف پاییزی
آذر 93-جاده هراز-در مسیر برگشت از دیارمان