سید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و باباسید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

امیرحسین، گلی از بهشت

یک عصرانه ی دلچسب

تهیه ی این عصرانه تقریبا میشود گفت کاری ندارد و همه از پسش برمیایند فقط نیازمند "صبر و حوصله" است انگیزه ام از چند باری درست کردنش طی هفته، استقبالی بود که  پسرکوچولویمان از خوردنش کردند زمانی که شمال بودیم و مادرجون زحمت درست کردنش را کشیده بودند. ادامه ی مطلب:       ...
16 خرداد 1393

تمرین شغل آینده

یکی از سرگرمی های جدید آقا کوچولومون اینروز ها این است که برود بالای تختش و رو تختی و پتویش را بیاندازد پایین و با کتاب هایی که امانتند در خانه ی ما، یک کار فرهنگی راه بیاندازد شرح ِ تصویری اش در ادامه ی مطلب:                     ...
16 خرداد 1393

...

سلام به همه ی دوستان گلم از خدای مهربووون به خاطر این روزها که از پی هم میان و عزیزترینی که به غایت شیرینی و زیبایی و ادبش به چشم میاد و از خود بی خودم کرده سپاسگزارم، خدای من وقتی به دلیل مسایل پوچ و بیهوده حرص می خورم و فکر و فکر و فکره که پشت هم تو ذهنم ردیف میشن لحظه ای لبخند شیرینش یا ماما ماما گفتن بی حد و حصرش چشم و گوشمو بنوازه اونوقته که عذاب وجدان میاد سراغم که ای بنده گنهکار، دُری گرانبها تو خونه داری و اینطور سر هیچ و پوچ عصبانی میشی و ناشکری میکنی... خدایا وجود امیرحسین برامووون خیلی...خیلی خیلی باارزشه بخصوص اینروزها که تقریبا طوطی وار کلماتو پشت سرمون تکرار می کنه و عجیب تو کارای خونه کمک می کنه (مثلا سفره میاره و میبره ...
10 خرداد 1393

دُر فشانی های بزرگ مرد کوچک خانه ی ما

امروز من و بابا با حضور عمو به کشف های تازه ای رسیدیم در چند پست قبل نوشتم که امیر به نون و بیسکوییتو اینجور خوراکی ها میگه "منو منو" کاشف بعمل اومد در بررسی های بعمل اومده که: خوراکی هایی که اسمشون رو بلد نیست مثل سیب زمینی سرخ شده و هندوانه و بیسکوییت و کاکائو و ویفر و دنت و ...میگه "مِنو مِنو" به نان اختصاصا میگه: "نومینو" به بستنی و ماست هردوشون میگه: "ما" تفکیک این دو هم به این صورته که با باز شدن در یخچال میپره جلو و میگه "ما" یعنی ماست و با باز شدن در فریزر میگه "ما" یعنی بستنی که البته علاقش فقط به روکش شکلاتی روی بستنی چوبیه داغ=داغ دو=دوغ سیب=سیب...
26 ارديبهشت 1393

بازی

یکی از کارهای مورد علاقه امیرحسین "آب بازی" هست که انواع مختلف داره 1)آب بخوره و بره یه گوشه ای و مابقی آب رو بریزه رو فرش و بلند بلند ذوق کنه 2)ازم آب بخواد بعدش بره مرکز فرش وایسه و دست بکنه تو لیوان و مثل یه باغبون مهربون، مسئولانه به گلهای قالی آب بده 3)لیوان های چای رو خالی کنه تو سینی ... یه نمونه از آب بازی پسرک که شامل انتقال آب با ملاقه از ظرق به لیوان هست رو ببینید این بازی هم بچه هارو چند دقیقه ای سرگرم میکنه هم برای تمرکز و برقراری تعادل مفیده امتحان کنید: عکسها:   ...
23 ارديبهشت 1393

کلمات و جملات تا 21 ماهگی

در چند پست قبل تعدادی از کلماتی که امیرحسین یاد گرفته ادا کنه رو نوشتم غیر اونها: شیر (از پایان 18 ماهگی) آب بده (اوایل فروردین=اواسط بیست ماهگی) دمپایی یا گاهی که تند میگه میشه دمپی (شبی که رفتیم خونه دایی مصطفی ازشون یاد گرفتی) چی=چایی از همه قشنگتر ادای جالب این کلمه هست مِنو مِنو فکر می کنین امیرحسین به چی میگه مِنو مِنو نون بیسکوییت و کاکائو و ... کیوی=کی بی یا تی بی نی نی = نی نی توپ = توپ دای جون = دایی جون جملاتی که چند روز اخیر یعنی پایان 21 ماهگی یاد گرفته : در با = درو باز کن در بَ = درو ببند یا در بستس ...
20 ارديبهشت 1393

سرگرمی های جدید

روزای اولی که شمال بودیم امیرحسین به دلیل تغییر شرایط و عدم حضور باباش با هیچی سرگرم نمیشد و هر دفعه دست یکیمونو می گرفت و می گفت "عجی" یعنی پاشین بریم بیرون آقا مسیح هماوایل  اسباب بازیاشو نمیداد به امیرحسین . همش کشمکش و آخرشم گریه سر این داستهن تصمیم گرفتم چندتا اسباب بازی جدید براش بگیرم که نتیجه داد اساسی چون هم خودش سرگرم میشد و هم میدادشون به مسیح و همین باعث شد خیلی با هم خوب شن و مسیح هم ماشیناشو بده به امیرحسین و حسابس باهم دوست شدن ... از وقتی هم برگشتیم یه سرو سامونی به تراس دادم و امیر بیشتر اونجاس. عکسها ادامه مطلب روزای اولی که شمال بودیم امیرحسین به دلیل تغییر شرایط و عدم حضور باباش با هیچی ...
20 ارديبهشت 1393

مسافرت 15 روزه

چهارم اردیبهشت رفتیم شمال تا دیروز که برگشتیم ششم اردیبهشت رفتیم بدرقه پدرجون و عزیزجون امیرحسین که راهی سفر مکه و مدینه بودن منتها بابای امیرحسین روز قبلش (5 اردیبهشت) برگشتن تهران تا شنبه صبح(ششم) با کاروان ورزشی برن ارومیه برای مسابقات والیبال بدرقه پدرجون و عزیز خوب برگزار شد اما امیرحسین بخاطر دوری از باباش خیلی بی قراری کرد از مسابقات والیبال بابای امیرحسین هم بگم که دوبازی اولو بردن وبازی سوم باختن و انصراف از ادامه بازی چهارم و در نهایت هم حذف تیمشون و برگشت به تهران... تو مدت غیبت بابای امیر ما از فرصت استفاده کردیم و دو هفته ای مزاحم مادرجون و آقاجون و دایی جون شدیم مادر بزرگم هم در این دو هفته کنارمون بودن امیرحس...
20 ارديبهشت 1393