سید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و باباسید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

امیرحسین، گلی از بهشت

تکرار شیرین

1392/6/12 12:03
257 بازدید
اشتراک گذاری

صبح ساعت 6 ازخواب بیدار شدم و تندوتیز از ترس قضاشدن نماز صبح از جا پریدم بعد نماز و بدرقه همسر نوبت امیرجان و شیرش بود، تو این فاصله داشتم فکر میکردم بهتره بیدارشم و صبحانه و سوپ بچمو آمادش کنم تدارک مختصری برا ناهار همسر ببینم و...تا سه ساعت دیگه که پسرک بیدار شد بشینم و باهاش بازی کنم و براش کلی وقت داشته باشم و سرحوصله کاراشو بکنم و اینکه امروز وقت میشه ببرمش تو محوطه سرسره بازی و سه چرخه سواری یا نه و ...چه خوب میشد اگه محمدرضا عصری مامانش میاوردتش بیرون تا ببینیش و هی ذوق کنی و سه چرختو تعارفش کنی و از ذوق دیدنش و تاتی کردناش، یادت بره و بدون تکیه گاههای نوک انگشتیت تو خونه، قدم برداری ...  خلاصه تو همین افکار بودم و منتظر سنگین شدن خواب پسرک کـه، خوابـــــــــــــــم برد و ساعت 9 البته کمی زودتر از معمول هر روز با صدای امیرم که اومده بود بالا سرم و صدا میزد زهـ زهـ،زهـ زهـ(=زهرا) بیدار شدم.تقریبا هر روز صبح همین شرح حال تکرار میشه و من هم تقریبا هر روز با خدای خودم نجوا میکنم خدایا شکرت برای "این تکرار شیرین"

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)