شش ماه تمام

پروردگارا سپاسگزارم که همیشه یار و یاورم بوده و هستی

امشب و در همین ساعت امیرحسین 6 ماهه شد

خدایا چه سالی بود امسال

پر از احساسات جدید و تجربه نشده،پر از کار و خستگی البته از نوع شیرینش،پر از لذت،پر از زیبایی...(این سه نقطه یعنی واژه کم آوردم که بتونه توصیف کنه بودنت را)

دیشب تقریبا پروسه خواب کردنت یه ساعت طول کشید سه بار خوابیدی اما هردفعه بعد چند دقیقه دمر میشدی و شروع میکردی بخندیدن(کلا خوش خنده ای پسرکم)

صبح ساعت 9:20 از خواب پاشدی و شروع کردی به صدادرآوردن

هه هه..هو..ا ا ا

 ساعت 10 هم دوتایی با هم رفتیم بهداشت و شما مثل همیشه آقا بودی و آروم

پسر یکی از کارمندای بهداشت اومده بود و داشت پشت رایانه مامانش بازی میکردشما هم زل زده بودی بهش و هی میخندیدی(آخه خیلی بچه ها رو دوست داری..)

بعد هم که مثل همیشه یه سری سوال و وزن وقد ودورسرو..واکسن

وزن   8100

قد        68

دورسر   44

موقع واکسن هم خودم در کمال شجاعت زانوهاتو نگه داشتم و یه خانم بارداری هم که اومده بود بهداشت برا ثبت پروندش دستتو نگه داشت و سرتو گرم کرد که حواست پرت شد(دستش درد نکنه)

یه خورده جیغ کشیدی و گریه کردی پسرک ناز من اما وقتی بغلت کردم آروم شدی

خلاصه..اومدیم خونه خوابیدی

بعد یه ساعت هم بیدار شدی و بازی کردی و شیرخوردی و دوباره لالا..

امشبم بمحض ورود نه چندان سرافرازانه بابا(تو مسابقات والیبال استان چهارم شدن)

جشن کوچولویی بمناسبت نیم سالگی امیرحسین جون گرفتیم

این کیک که تو عکس میبینی خودم پختم قرار شد بابا خامه از قنادی بگیره برا تزیینش وشمع و سایر ملزومات،بنده خدا کلی گشت اما هیج قنادی نداشتن یا میگفتن برا فروش ندارن 

این شد که ...  

امشب انگار میخواستی حرف بزنی همش لباتو میچسبوندی بهم و میگفتی بوووو

تو همین هفته مادرجون و آقاجون و دایی مسعود و دایی مرتضی و زن دایی سمیه و پسردایی علی و امیرکیان اومدن خونمون

عکس علی آقا و امیرکیان جونو برا یادگاری میزارمم تو وبلاگت