سید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و باباسید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

امیرحسین، گلی از بهشت

اندر حکایت 175 روزگی مش حسین آقا

1391/11/12 23:59
1,110 بازدید
اشتراک گذاری

نازنینممم

بالاخره بعد دو هفته که حرفش بود فرصتی دست داد و دوشنبه صبح رفتم و درخواست دفترچه جدید برات کردم

دفترچه قبلیت که به نوعی هدیه سازمان بمناسبت تولدت بود شش ماهه بود ودیگه کم کم داشت تاریخش میگذشت

رفتم کاراشو کردم و گفتن که چهارشنبه آمادست.

نشد که بشه جهارشنبه برم، برای امروز هم از دیشب با مادرجون هماهنگ کردم که صبح خونه باشن تا شمارو بزارم پیششون

صبح بعد بیدارشدن و شیرخوردن وسایل شمارو جمع کردم و راهی  خونه مادرجون و آقاجون شدیم

همین که رسیدیم حریره بادومو و سوپتو بار گذاشتم و رفتم

خدارو شکر معطل نشدم و دفترچتو گرفتم و بعد هم گفتم از فرصت استفاده کنم و یه سری به بازار بزنم

و از اونجاییکه دیگه چشمام غیر از وسایل کودک چیزی تو این روزا نمیبینه(علیرغم اینکه اینروزا خرید لازمم)

برات یه بلوز شلوار گرفتم انشاله که خوشت بیاد،به امید روزی که همرامون بیای خریدو خودت انتخاب کنی.

امروز هم که عجیب خوابالو بودی، بیدار که میشدی(اینروزا بیدارشدت همراهه با ...چنگ انداختن تو اعضای صورت بنده)، یه خورده بازی میکردی و دوباره لالا...

شاید آرامش قبل طوفان باشه

منظورم طوفان شیرین رویش اولین مرواریدهای نازدونس

حتی نشد از حریره بادوم مامان پز هم بخوری

ولی خب ... عصری دل مامانو نشکوندی و از سوپش یه کم خوردی.

غروب هم برگشتیم خونه و شما بعد بازی و فرنی و شیر دوباره لالات گرفت اونم چه لالایی ی ی ی

وقتی میخوابی هر چند دقیقه یه بار میام و نگات میکنم

چه آرامشی داری تو خواب!

این بود حکایت صد و هفتاد و پنجمین روز زندگی گل پسر...

 

عاچچچچقتم...عزیزم

1

مراحل بازی مش حسین آقا

این سطلو سازه رو میزارم پیشت

اول هلش میدی عقب و بعددد...

1

1

یکی یکی وسایلو از توی سطل میریزی بیرون

1

و بعضی هاشونم میکنی تو دهان مبارک

1

1

اگه شد که دوباره وسایلو میزاری توی سطل

1

اگه نه که ... اینطوری بابایی سطل بازیو میذاره رو سر شما

1

1

این هم مراسم وزن کشی امیرحسین خان ن ن

1

1

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

مامان طاها
13 بهمن 91 11:55
تو هم که خاله مثل طاها وروجک شدی بوووووووووووووس
نیم وجبی
13 بهمن 91 13:56
ای وروجک دوس داشتنی روز به روز شیرین تر میشی
مامان درسا
14 بهمن 91 0:26
آفرین که قشنگ میشینی بازی میکنی عریر خاله.
الی مامان
14 بهمن 91 7:53
آخه چی میگی با اون خنده هات با یه دهن بی دندون خداییش خنده ی بی دندون مگه این همه قشنگ میشه آقاهه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جان دلم معجزه اید دیگه
سیب سرخ کوچولو
14 بهمن 91 20:08
وای فداش بشم منماشااللهشیرین عسل خاله قدر مامانی مهربون رو بدون که لحظه لحظه های قشنگ زندگیت رو داره برات به یادگار میذاره هر چند میدونم شما ماشاالله پسر گل و آقایی هستی عزیز دل خاله.خدا حفظت کنه الهی
شقایق مامان آرشا
14 بهمن 91 22:57
سلام.خوشحال میشم منو لینک کنید.موافقتتون را نظر برام بذارید.
سانی مامی شادیسا
15 بهمن 91 8:40
ممنونم که به وب دخترم سر زدید من شما رو لینک کردم. هزار ماشاله به گل پسرت.. انقدر قشنگ نشسته و داره با مهره هاش بازی میکنه که اگه آدم اون تیکر بالای صفحه رو نبینه فکر میکنه 8-9 ماهشه . خدا حفظش کنه گل پسر زرنگت رو
فاطمه (مامان محمدسجاد)
15 بهمن 91 9:28
خدا حفظش کنه گل پسرو. خدا کنه پسر ما هم زودی بزرگ بشه با اسباب بازی هاش بازیکنه. چه کیفی داره دیدن این صحنه ها
مامی امیرحسین
17 بهمن 91 15:03
شیرین و خواستنی! خدا حفظش کنه.
علامه كوچولو
18 بهمن 91 9:46
الاااااااااااااااااااااااهي من دلم ضعف ميره برا بچه ها وقتي كه اينطوري تو دنياي خودشون بدون كمك بقيه مشغول بازيند
شقایق مامان آرشا
18 بهمن 91 15:27
مامانییی از الان می خوایی از پسملی کار بکشی چشم بزرگتر شدم خودم جمع می کنم.یکم بهم فرصت بدین.
مامان درسا
19 بهمن 91 20:59
سلام عزیزم شما به یه مسابقه دعوت شدید تشریف بیارید وبلاگمون و توضیحاتش رو بخونید.