سید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و باباسید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

امیرحسین، گلی از بهشت

روزهایی که گذشت2

1391/12/5 23:07
961 بازدید
اشتراک گذاری

امیرحسین جونم ..مامانی

از این چندروزه میخوام برات بنویسم

نمیدونم چرا نوشتنم نمیومد الانم البته همونطورم ولی حسابی عذاب وجدان گرفتم و حیفم میاد که ننویسم

چندروزی میشه (تقریبا ی هفته) که یادگرفتی وقتی دمر شدی دوباره برگردی به پشت. البته از خیلی وقته پیش شاید بیشتر از ی ماه میشه که تو خواب برمیگشتی اما تو بیداری تازگیا،شاید به این خاطر هس که بیشتر تو روروک هستی.

هفته پیش هم تعاونی فامیلی مهمون بودن خونمون،که بیشتر زحمتو مادرجون کشیدن،خیلی خسته شدن.بهرحال خیلی خوب و عالی برگزار شد شکرخدا. 

این چند روز غذات شده لعاب برنج و سوپ و از دیشب برای اولین بار سرلاک برنج وشیر،گاهی وقتا نون و سیب و بیسکویت هم میخوری،دو سه روزه زرده تخم مرغ هم میدم بهت البته نه پشت هم ی روز در میون

حریره بادام و فرنی که انقد دوست داشتی که دو هفته ای میشه لب نمیزنی،پوره سیب زمینی و هویج هم همینطور،حتی حریره بادام آماده هم گرفتم اونم لب نمیزنی ولی لعاب برنج خیلی دوست داری منم  تو لعاب برنجت بادام آسیاب شده میریزم و بعد صافش میکنم که اینطوری میخوری.

تو هفته قبل چندباری استفراغ شیر داشتی بعد یکی دوروز که دیدم ادامه داره رفتیم دکتر و قطره داد تا این قطره میخوردی خوب بودی اما دوباره دیروز بالا آوردی کل سوپیو که با اشتهای کامل خورده بودی(فکرکنم بخاطر خندیدن زیادت بود دیروز از صبح که بیدار شدی همینطور میخندیدی و بعد خوردن سوپ که با صدای بلند میخندیدی) و منم نشستم ی دل سیر گریه کردم نمیدونم همینطوری بی دلیل!

انگار خیلی وابستت شدم اما تو نه،البته من دوست داشتم که باشی اما همه میگن نه اینطوری بهتره،بغل هر کسی که باهات بازی کنه بغلت کنه میری،شبا روی تخت خودت میخوابی.نمیدونم با این وابستگیم چیکار کنم،شبا که میخوابی دیوونه میشم ده بار میام نگات میکنم میدونم کارم اشتباهه ولی چه کنم..البته دارم رو خودم کار میکنم انشاله که به یاری خدا همه چی درست میشه.

مش حسین آقا مشغول توپ بازی1

1

مش حسین آقا آماده شدن برن بازار خرید عید

1

1

1

1

1

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

نیم وجبی
3 اسفند 91 13:54
ای وروجک دوست داشتنیییییییییی عزیزم من مامان نشدم هنوز ولی کاملا درکت می کنم...به نظرم باید کلی رو خودت کار کنی وگرنه بعدا خیلی بدتر میشه
مامان درسا
4 اسفند 91 0:26
سلام عزیزم همه مامانا فکر میکنم وابستگی رو داشته باشن حالا یه ذره کمتر.بچه ها که بزرگ شن وابستگی کمتر میشه.موفق باشی.
مامان بنیتا
4 اسفند 91 2:49
سلام عزیزم..ممنون که بهمون سرزدی خیلی گل پسر نازی داری خدا براتون حفظش کنه چه جالب که می گی دوست داری بچه ت بهت وابسته باشه من که دوست دارم مستقل باشه و باهمه بازی کنه تا منم یکم استراحت کنمولی در این حد وابستگی رو دوست دارم که نتونه بدون من جایی بمونه
شقایق مامان آرشا
4 اسفند 91 19:27
استقلال تو این سن خیلی خوبه.... وابستگی به کودک بیشتر آسیب می زنه تا به مادر...پس با دید خوب نگاه کن
مامان طاها
15 اسفند 91 15:38
سلام گل پسر و مامانش خوبین؟ پسری بزرگ شدی یعنی شبها تنها میخوابه؟شیر نمیخوره؟ چرا نارحتی خانمی؟