دوماهگی
عجب ژستی،به این میگن شکار لحظه ها
خوردن ویتامینA-D عصبانیت کرده
اینجام مثل اینکه خیلی گرسنته
عزیزدلم
تو ماه دوم زندگی شما خیلی تغییر کرده بودی
ازجمله اینکه زیباتر شده بودی و به اطرافت توجه بیشتری میکردی به همین دلیل شیرین شده بودی
یادمه تو این ماه خیلی میخندیدی و دست و پاتو تکون میدادی
تو این ماه کلی عکس و فیلم گرفتم ازت پسر نازم
وقتی 43 روزت شده بود مجبور شدم برم دانشگاه و روزای یکشنبه و سه شنبه آقاجون میومد و ما رو میبرد خونشون
اوایل خیلی برام سخت بود هم برا من و هم برا مادرجون،اما کم کم عادی شد و همین امر هم باعث شد که شما به شیشه پستونک عادت کنی و این تازه شروع دردسر من بود(منظورم شیردوشی و ...)
وقتی هم که 52 روزت بود با هم رفتیم محمودآباد مراسم محفل انس با قرآن که البته شما همشو خواب بودی فقط یکی دوباری بیدارشدی و شیرخوردی
تو همین ماه هم بود که تعاونی فامیلی رفتیم خونه عمه نسرین،اولش آروم بودی اما شیطون بلا بعدش انقدر گریه کردی که نگو و نپرس،آخرشم حاجی امانی شوهر عمه خانم پاشد جاروبرقی روشن کرد تا شما آروم شدی
فکرکنم دل درد داشتی(کولیک) و بعدشم به زور استامینوفن خوابیدی فرشته کوچولوی من
آخ که چقد ناراحت میشدم از گریه کردنت تو مهمونی ها،دوس داشتم آروم باشی تا همه ازت تعریف کنن
اما به مرور فهمیدم که درست نیست و این گریه ها طبیعیه واینکه بقیه گریه ی بچه هاشون یادشون رفته
نباید باعث استرس من بشه
مراقبت دوماهگی
وزن:5300
قد:60
دورسر:39