سید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و باباسید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

امیرحسین، گلی از بهشت

آیندگان

اینروزا بزرگ مرد کوچک خانه ما وقتی دستاشو میگیرم و اونارو به هم میزنم کاملا دستاشو باز میکنه و کف دستاشو بهم میرسونه(تا چندوقت پیش وقتی اینکارو میکردم دستاتو مشت میکردی و میزدیشون به هم)،و از صدای دستاش که بهم میخورن ذوق میکنه مرد خونه ما فکر کنم به همین زودیا میخواد با مفهوم دس دسی آشنا بشه   اصواتی که میگه شامل هه،هه،هه...(همینطور پشت هم و بخصوص زمانی که از خواب بیدار میشه) ا..گه،هو...هه.هه...   چنددقیقه ای میشینه البته با کمی  لرزش  که اگه چیزی مخصوصا از نوع رنگی رنگی در چپ و راستش نباشه  برطرف میشه   کمتر از یه ماهه که از اونطرف(از چپ به راست) هم دمر میشه اما هنوز برنمیگرده ...
2 بهمن 1391

امیرحسین تو کوچه...

امیرحسین جونم خیلی عموپورنگ و امیرمحمد دوست داره وقتی برنامشون شروع میشه پلکم نمیزنه و با تعجب نگاه میکنه هر وقت هم عمو پورنگ میخونه  کوچولوی نازنازی ما میخنده   عزیزم اولین ترانه ای که از عمو پورنگ شنیدی این ترانه بود: امیرحسین   تو کوچه استاد گل یا پوچه هیچ وقت شکست نخورده هیشکی ازش نبرده ه ه ه ه ه مریم یه جا نشسته مشغول خاله بازی با ظرفای زری و عروسکای نازی ***** نازی داره میریزه چایی واسه مهمونا کی اومده خونشون سعیده و سمیرا حمیدرضا و امید امیرعلی و نوید با یک توپ پلاستیک دارن میرن گل کوچیییییک منم میخوام برم با علیرضا و فرزاد یه بازیه خوب کنیم بگم چی استپ آزا...
1 بهمن 1391

اولین بارش برف زمستانی زندگیت

امروز برف بارید      خیلی زیبا بود پنجره رو باز کردم تا ببینی،نمیدونم تو هم عین من از بارون و برف لذت میبری یا نه امیدوارم روزای زمستونیت مثل دل من که از عشق تو لبریزه گرم باشه . روزای زمستونیت قشنگ. اینم یه عکس از فرشته مهربونم که تو این برف زمستونی به خوابه ناز رفته (1390/10/26) ...
26 دی 1391