مکبـــر
می رویم مسجد طاها ی 5 ساله و مادرش هم بعد از ما می آیند امیرحسین و طاها مشغول بازی می شوند، بین دو نماز میروند آنطرف پرده و در فضای خلوت مردانه و وسیعش مشغول دویدن می شوند امیر و طاها را صدا می کنم و می گویم که الان نماز دوم شروع می شود و سر وصدا نکنند و آرام باشند، می آیم سر صف کنار مامان طاها امام جماعت نماز دوم را شروع می کند در همین لحظه صدایی از بلندگوی مسجد به گوش می رسد: "ی توپ قلقلی دارم و همینطور پشت هم کلمات مفهوم و نامفهوم.... می روم سمت پرده میبینم بله امیرحسین بلندگو را گرفته و بدجور رفته در حــــس آقایی که تازه به مسجد وارد شده و مشغول صحبت کردن با گوشی بودند با اشاره ی من میر...
نویسنده :
مامان امیرحسین
15:04