وقتی همه خوابند!
وقت خواب پسرک رسیده، صدایش می کنم و می گویم: اسباب بازی هایش را بگذارد سرِ جایش تا برویم بگذارمش روی تختش تا بخوابد، می بینم می رود سر وقت ِ تک تک ِ اسباب بازی هایش و می گوید: نی نی خوابید ، نُشین( ماشین ) خوابید ، ببعی ، گاب ، ابس ، پیل (فیل) خوابید و همه شان را وارونه می کند که یعنی اینها هم بخوابند. روایت تصویری ِ "وقتی همه خوابند" را در ادامه مطلب گذاشته ایم تا میزان علاقه ی اینروزهای پسرکمان دستتان بیاید. صد البته نه فقط موقع خواب بلکه بیداری و بخصوص موقع غذاخوردن خیلی خیلی حواسش جمع اسباب بازی هایش بخصوص ماشین و خرسی اش است که نکند گرسنه بمانند، قبل از اینکه برایش لقمه بگیریم تاکید می کند: " ماشین نونو ...
امیرحسین و دهه ی اول محرم
روز قبل از شروع ماه محرم، سه روزی را میزبان عزیز و پدر جون ِ پسرک بودیم که در این چند روز امیرحسین به همراه بابا و پدرجون راهی مسجد می شد. این چند شب ِ آخر این دهه را هم پسرکمان به همراه باباجون ("جون" از زبان پسرک نمی افتد هیچوقت حتی اگر بین خواب و بیداری هم باشد و هرکاری کردیم این "جون" را به مامان هم وصل کند نشد و پسرکمان به گفتن "مامانی" اکتفا فرمودند) به مسجد می رفتند تا اینکه یک شب مانده به شب تاسوعا جناب پدر از بردن پسرجان به مسجد اعلام انصراف نموده و ما هم از خواستن دلیل به علت شدت عصبانیتشان منصرف شدیم اما شب تاسوعا پسر به شیوه ی خودش دل پدر را بدست آورد وبا هم راهی مجلس روضه آقا امام حسین(ع...
...
آرام چون اقیانوس آرام
دلم میخواد گاهی، وقتی دست بده حتی در حد چند دقیقه ی کوتاه تا بیام بشینم پشت سیستم و فارغ از همه ی کار و خستگیم مطلب بخونم. اما هیچوقت هیچ مطلبی مثل خوندن سطوری که بدست های فرشته ی مهربونی چون آرام نگاشته میشه، منو سحر نمیکنه و حالم و جا نمیاره. پاینده باشی آرام در کنار حسن ِ خندون و زیبا ...
نویسنده :
مامان امیرحسین
11:27
مهرنوشت!
دقت کردین آدمایی که کمتر حرف میزنند و بیشتر سکوت میکنند دوست داشتنی ترند.
نویسنده :
مامان امیرحسین
13:50
سه مِهر از زندگی
و اینک که مشغول نگاشتن این سطور هستم چند روزی بیشتر تا پایان سومین مهر از کودکی جگرگوشه مان نمانده، نمیدانم فصل خزان جادویش چیست که در اعماق ذهن و روحمان ریشه دوانده و اینطور ما را عاشق خویش کرده با مهرش جوانه های امید در دلت روشن می شود و شعله ی آموختن نیز همزمان زبانه می کشد، در نیمه اش که شروع برگ ریزان و تجلی قدرت خداست "لتسکنوا"یش عاشقانه برایت به اراده اش رقم خورده و پایانش را چه زیبا برایت تصویر کرده با یادآوری تولد عزیزت.."پدرت" هر چند که تقریبا مطمئن باشی نه سال تولدش و نه روز تولدش آن است که در شناسنامه اش درج شده. &n...
بدون عنوان
...
اسب!
امیرحسین اینروزها (25 ماهگی) به اسب می گوید: "اَبست" (سه حرف آخر ساکن اند) پ.ن: ثبت پست های کوتاه اینچنینی را نمی پسندم اما میدانم با خواندن دوباره و چند باره ی این پست(به شرط حیات) لحظات خوش و وصف ناپذیری برایم تداعی می شود